خری در بیشه ای میچرید گذارش بر پوست شیری افتاد پوست را پوشیده خیال کرد که شیر شده است واز انجا رفت به ده اهل ده از ترس او پا به فرار گذاشتند خر که گریختن مردم را دید از شیر شدن خود خاطر جمع شد در دل خود گفت خوب از بار کشیدن و سواری دادن خلاص شدم و بعد از این اسوده زندگی می کنم حالا خوب است نعره ای هم بکشم که بیشتر بترسند و دیگر جرات نکنند نزدیک من بیایند عرعر خود را سر داد وخیال میکرد که نعره میکشد اهل ده که عرعر او را شنیدند دانستند که خر است نه شیر پیش رفتند و او را گرفتند پوست شیر را از پشتش برداشتند و گاله بار کشی را بدوشش گذاشتند

کتاب دوم ابتدایی1329


دسته ها :
پنج شنبه بیست و یکم 6 1387
X